کلبه ی عاشقان

همه چیز

خدااا

دلم تنگ می شود چشمانم باران می خواهد خدایااا!

فرو بردن این همه بغض روزه را باطل نمی کند...

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرعاشقانه,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

بر مزارم گریه کن اشکت مرا جان میدهد* بوسه هایت بوی عشق بوی باران میدهد

دست بر قبرم بکش تا حس کنی مرگ مرا* دست هایت درد هایم را تسلا میدهد

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرعاشقانه,شعرقشنگ,,ساعت توسط الناز|

خـســــــــتـه ام...



از کسی که مرا غرق خودش کرد...



امــــــــــا



نجاتـــم نداد...

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرعاشقانه,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

مــن بـی تــو شعـــر خــواهــم نــوشت



تـــو بــی مـن چــِـه خــواهــی کــــرد؟



اصـــلا یــــادت هست کــه نیستــم؟



بــگـو کـجـا پــنـهــان شـده ای



کـه در قـهوه ای سـرکشیده ام هم



فـالـگـیـر پـیـدایـت نـمیکند

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرقشنگ,شعرعاشقانه,ساعت توسط الناز|

✔دلم میخواست یکی رو داشتم✔

                  ✖✖تابعضی وقتهاکه ازدنیا خسته میشودم ✖✖

 ✔میومدکنارمو دستاشومیذاشت دوطرف صورتم✔
 
                 ✖✖زل میزدتوچشام ومیگفت:ببین تومنوداری...!✖✖

 


نوشته شده در برچسب:شعر,شعرعاشقانه,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

فکر میکردم در قلب تو

محکوم به حبس ابدم

یکباره ...جا خوردم!!!

وقتی زندان بان بر سرم فریاد زد:

هی تو ...................آزادی

 

 

 

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرعاشقانه,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

دل تنگم...


دل تنگ آن روز ها....


که نمیدانم محبتهایش توهم من بود....


یا ترحم او؟؟؟

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرقشنگ,شعرعاشقانه,متن عاشقانه,ساعت توسط الناز|

خسته ام
از هر روز گلایه و گریه
خسته ام
از هر روز بودن و مردن
خسته ام
از هر روز شکستن و بستن
خسته ام
می فهمی؟
از اینکه می خواهم و نیست
از اینکه هست و نمی خواهم
می داند میمیرم
میدانم مرده است!
خسته ام…

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرعاشقانه,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

    چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند
 گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی…

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرعاشقانه,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

    درد اگر سینه شکافد ، نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو !
    استخوان تو اگر آب کند آتش غم ، آب شو ، آه مگو !

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرعاشقانه,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

    به سادگی رفـت ؛ نــه اینکه دوستم نداشت !
    نـــــــــه ، فهمید خیییییییلی

                  دوستش دارم !

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرعاشقانه,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

شاید چشم های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک های مان شسته شوند تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف تری ببینیم…

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرعاشقانه,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

    راه میروم و شهر زیر پاهایم تمام میشود !


    تو …

                               هیچ کجا نیستی…

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرعاشقانه,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

دیار عاشقی هم شهر هرت داره !

      خیلی راحت دل می دزدن ،

               دل می برن ، دل می شکنن …

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرعاشقانه,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

    من مرده ام … به نسیم خاطره ای ، گاهی تکانی می خورم … همین

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرعاشقانه,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

    کاش یکی پیدا میشد که وقتی میدید گلوت ابر داره و چشمات بارون ، به جای اینکه بپرسه “چته ؟ چی شده ؟” ؛ بغلت کنه و بگه “گریه کن” …

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرقشنگ,شعرعاشقانه,ساعت توسط الناز|

                                                بهار من مرا بگذار و بگذر
                                                رهایم کن برو دلدار و بگذر
                                                  من عادت می کنم اینجا به غمها
                                                     مرا پر کن از این اجبار و بگذر…

 

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرعاشقانه,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

    من ماندم و حلقه طنابی در مشت
         با رفتن تو به زندگی کردم پشت
              بگذار فردا برسد می شنوی
                      دیروز غروب ، عاشقی خود را کشت

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرعاشقانه,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

دلم پُر است

پُر پُر

آنقدر که گاهی اضافه اش

از چشمانم می چکد.

 

 

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرعاشقانه,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

من

     محتاج درک شدن نیستم

 

 

                                   فقط دردم می آید

 

 

                                       خر فرض می شوم....

 

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرعاشقانه,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته

 

آسمان پر باران چشم هایم

 

بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه

 

بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد

 

وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است ؟

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرعاشقانه,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

خواب و خیالنازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت

پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد

خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد

آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد

که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد

چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند

آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش

عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت

 

 

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرعاشقانه,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

بازگشتن آرامم نمی کند

حتا به شعر

راه رفتن آرامم نمی‏کند

که نخواست همگامم باشد آن دیگری

اما چه بگویم

وقتی زخم‏ها در شعرم متولد می‏شوند

 

و اندامم در کلمات آرامش می‏یابند

تار است کلماتی که به آن دلبسته‏ایم

سرد‏ است روزهایی که در آن زندگی می‏کنیم

و خبری نیست از مقصدی که پیش رو داریم

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرقشنگ,شعرعاشقانه,ساعت توسط الناز|

میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من

به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد ،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرقشنگ,شعرعاشقانه,ساعت توسط الناز|

خسته ام

زندگی از این همه تکرار خسته ام

 از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه

امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام

دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم

 آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام

 بیزارم از خموشی تقویم روی میز

 وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

 از او که گفت یار تو هستم ولی نبود

از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام

 تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید

 از حال من مپرس که بسیار خسته ام
 
 

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

برای رسیدن به تو


پا پیش گذاشتم


خودم را قسمت کردم

تو را سهم تمام رویاهایم کردم


انصاف نبود


تو که میدانستی با چه اشتیاقی


خودم را قسمت میکنم


پس چرا


زودتر از تکه تکه شدنم


جوابم نکردی


برای خداحافظی


خیلی دیر بود


خیلی دیر ….

 

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

دیگه کارمن از عاشق شدن گذشته......

 

برو که موندنت یعنی حسرت حسرتی که.....

برای روز های خوشبختی توقلب من نمون که ...

جااینجافقط یه کویره و بس اینجا نمون نمون......

که غم ها از قلبم رفتنی نیست...دلسوزمن نباش....

که دل من مدت هاست سوخته فکر من نباش....

قلب من تنها نیست خدا رو دارهههههههههههه

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

گل من گریه مکن،


که در آئینه ی اشک تو غم من پیداست


قطره ی اشک تو داند غم من دریاست


گل من گریه مکن


سخن از اشک مخواه


که سکوتت گویاست


از نگاه کردنت احوال تو را می دانم


دل غربت زده ات، بی نوایی تنهاست


من و تو می دانیم چه غمی در دل ماست


گل من گریه مکن،


اشک تو صاعقه است


تو بهر شعله، چشمان ترم می سوزی


بیش از این گریه مکن،


که بدین غمزدگی بیشترم می سوزی


گل من گریه مکن،


من چو مرغ قفسم


تو در این کنج قفس بال و پرم می سوزی


گل من گریه مکن،


که در آئینه ی اشک تو غم من پیداست


قطره ی اشک تو داند غم من دریاست


دل به امید ببند


نا امیدی کفر است


چشم ما بر فرداست


ز تبسم مگریز


درد دندان تو در غنچه ی لبها زیباست.

 

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

یک پنجره برای دیدن

یک پنجره برای شنیــــــــــــــــــدن

یک پنجره که مثل حلقه ی چاهــــــــــــــــــــــــی

در انتهای خود به قلب زمین می رســـــــــــــــــــــــــــــــــــــد

و باز می شود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنـــــــــــــــــــــــگ

یک پنجره که دست های کوچک تنهایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی را

از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم

سرشار می کنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد

و می شود از آنجـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

خورشید را به غربت گل های شمعدانی مهمان کــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرد

یک پنجره برای من کافیســــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــ*ـ*ـ*ـ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت

*ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ*ـــ ـــــ ــــــ ـــــ ـــــ ــــ ـــــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــــــــــــــــ*ــــــ ـــــ ــــ ـــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــ *ــــ ـــ ــــ ــــ ـــ*ــــــــــــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــ*ــ ـــ ـــ ـ*ـــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــــــــ*ـ ـ*ـــــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــ*ــــــــــــــــــــ*

*ـــــــــــــــــــــــــــــ*

*ــــــــــــــــ*

*ــــــ*

 

*

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

سکوت وانتظاروبغض وبـــــــــــارون

نه عطری نه نگاهی نه یه لبخند

چطورعادت کنم به دوری ازتو

مگه میشه که ازعشق تودل کند

نگو تقدیره ......برگـــــــــرد

دلت میگیره.....برگـــــــــرد

وجود عاشق من واست میمیره برگـــــــرد......

بغل کن استراب لحظه هامو

بغل کن بی تو آرامش ندارم

نمی دونی چه ترسی داره دوریـــــــــت

نمی دونی چه سخته روزگـــــــــارم....

من ازبسه که دلم تنگه بریدم

یه عالم درد سنگینه توسینم

من اینجاتادلت بخواد تنـــــــــهــــام

من اینجا تادلت بخواد غمگینم.......

سکوت وانتظاروبغض وبـــــــــــارون

نه عطری نه نگاهی نه یه لبخند

چطورعادت کنم به دوری ازتو

مگه میشه که ازعشق تودل کند؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

من اگر راستش را بخواهی!

نمی دانم که از عاقبت این همه ترانه و نامه بی جواب!

می ترسم یا نه؟!

فقط می دانم که…..محتاجم!

محتاج سکوت ستاره!

محتاج لطافت صبح!

محتاج صبر خدا!

من محتاج ترانه های بی قفس ِ پر از کبوترم!

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
بعضی از آدم ها انقدر نگاهشان

چشم هایشان
دست هایشان
مهربان است ..که دلت میخواهد

یکبار در حقشان بدی کنی و نامهربانی

و ببینی نگاهشان،چشم هایشان،دست هایشان

وقتی نامهربان میشود چگونه است

در نهایت حیرت تو

میبنی

مهربان تر میشوند انگار

بدیت را با خوبی

نامهربانی ات را با مهربانی

پاسخ میدهند

چقدر دلم تنگ است برای دیدن چنین ادم مهربانی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
پنجره رابازکن

بیا!

داردآفتاب می رود – غروب شود

دارد دیرمی شود

خودمان هم اگرنخواهیم

دست های مان – میانِ راه

گم می کنند هم دیگر را

.

دارد دیرمی شود

نگاه کن!

این طوراگربرویم

زیرِ پای مان پاییز

هیچ گاه به آخرنمی رسد

می مانیم میانِ برگ ها وُ… ،

آه ، نه!

پنجره رابازکن – بیا

بایدبه ایستگاه بهاربرسیم!

بهاریادت هست؟

ودانه های معطرِکاج؟

بیدارباشِ گنجشک ها و پروانه ها؟

ریسه های بیدوُ

شرم-خنده های کودکی

که من بودم؟

وگیاهِ نارنجیِ خورشید

بی غروب وُ – همیشه درطلوع؟

*

زیباست ، اما

ایستگاهِ خوبی نیست پاییز!

بِجُنب !

پنجره رابازکن

دست هام رابگیر – بیا

باید

تا بهار

بدویم

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرعاشقانه,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

 

کتاب عاشقی را آرام باز می کنم

و ورق می زنم صفحات دلدادگی را ،

داستان خسرو و شیرین . . .

افسانه ی لیلی و مجنون

روایت ویس و رامین ،

قصه ی فرهاد و منیژه ،

وامق و عذرا ، . . .

. . .

باز هم ورقی دیگر ،

و برگی دیگر ،

و کهن عشقی دیگر . . .

. . .

تو گویی لابلای هر برگ ،

با ظرافتی خاص . . .

دلی پیچیده شده ،

و چشمی نگران . . .

هنوز بر لب جاده عاشقی

به انتظار نشسته ،

یار را می جوید . . .

. . .
باز هم ورقی دیگر ،

و برگی دیگر ،

و کهن عشقی دیگر . . .

. . .

تو گویی لابلای هر برگ ،

با ظرافتی خاص . . .

دلی پیچیده شده ،

و چشمی نگران . . .

هنوز بر لب جاده عاشقی

به انتظار نشسته ،

یار را می جوید . . .

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

 

دنیا کوچکتر از آن است

که گم شده ای را در آن یافته باشی

هیچ کس اینجا گم نمی شود

آدم ها به همان خونسردی که آمده اند

چمدانشان را می بندند

و ناپدید می شوند

یکی درمه

یکی در غبار

یکی در باران

یکی در باد

و بی رحم ترینشان در برف

آنچه به جا می ماند

رد پائی است

و خاطره ای که هر از گاه پس میزند

مثل نسیم سحر

پرده های اتاقت را

….

 

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

 

همه ی زندگیمون درد

همه ی زندگیمون غم

جلوی آینه نشستم

وسط فکرای درهم

واسه چی ادامه میدم ؟

نمی دونم یا نمی گم

دیگه هیچ فرقی نداره

بغل ِ تو با جهنم

جلوی آینه نشستم

خوابم و بیدارم انگار

پشت سر کابوس رفتن

روبروم دیواره دیوار

پشت سر حلقه ی آتیش

روبروم یه حلقه ی دار

غم ِ اولین سلام و آخرین خدانگهدار

خسته ام ، یه تیکه سنگم

خالی ام ، یه تیکه چوبم

مثه یه قایق ِ متروک

توی دریای جنوبم

جلوی آینه نشستم

به نبودن مشت می کوبم

دارم از توو پاره می شم

به همه می گم که خوبم!

با تو سرتا پا گناهم

همه چی گندم و سیبه

هوا بدجور سرده انگار

دستای همه توو جیبه

باغمون گل داده اما

هر درختش یه صلیبه

ماهیه بیرون از آبم

حالم این روزا عجیبه

جلوی آینه نشستم

بی سوالم ، بی جوابم

نه چشام وا میشه از اشک

نه می تونم که بخوابم

مثه گنجشک توی طوفان

مثه فریاد زیر آبم

مثه آشفته ی موهات

مثه چشم تو خرابم

داشتی انگاری می ترکید

درد دنیا توو سرم بود

منو توو هوا رها کرد

هر کسی بال و پرم بود

روزای بدم که رفتن

وقت روز بدترم بود

این شبانه ، این ترانه

گریه های آخرم بود

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|

باز درونم می خروشد

گریستن من آنچنان دردناک است

که می سپارم غمم را به درون

غم ها همیشه آشکار نیستند

گاه و نا گاه انسان ها می خواهند که بدانند

چه میگذرد بر درون دیگران

راز ها همیشه عاملی برای اشک ریختن

و از ترس از دست دادن این راز

همیشه اشک را پنهان می کنن

رازهای معنوی پوشیده در چشم

در نگاه هیچ کس پدیدار نیست....... در نگاه هیچ کس!!!

نوشته شده در برچسب:شعر,شعرقشنگ,ساعت توسط الناز|


آخرين مطالب
» <-PostTitle->
قالب برای بلاگ